باشگاه نویسندگی؛

۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

زهرا رحیمی/۶۸۶ کلمه/۲۳ اسفند ماه ۱۴۰۱

شاید در این نوشته هیچ چیزی جز اسمم، که شکوه و زیبایی اش را وام دار صاحبان اصلی خود است،ارزش هایلایت کردن نداشته باشد؛ لکن می نویسم  اولا به خاطر اسماء محمدی، که اگر روزی در خیابان انقلاب تنه ام به تنه اش بخورد نه از صدای ببخشید گفتنش و نه از چهره اش نمی توانم او را تشخیص دهم اما شرمنده او و پیگیری هایش هستم، ثانیا به خاطر باشگاه نویسندگی که حتی اسمش هم برایم دلنشین است و دلم نمی خواهد در نطفه خفه شود یا این که بدون من ادامه پیدا کند و ثالثا می نویسم که نوشته باشم، چون به هر حال نوشتن بهتر از ننوشتن است.
این چند سطر، خلاصه ای است از افکار و سوالاتی که این روز ها ذهنم را مشغول کرده و مانند همین روز های آخر اسفند، شلخته است و بی سر و سامان:
۱.آیا صدای نفس کشیدن هر فرد، با فرد دیگر تفاوت دارد؟ آیا می توان کسی را از روی صدای نفس هایش تشخیص داد؟ آیا می توان به صدا یا نوع نفس کشیدن کسی عادت کرد؟ ممکن است کسی که معشوقش را از دست داده، در خواب صدای نفس های او را بشنود و پریشان از خواب بپرد؟
۲.چرا وقتی به سال ۱۴۰۴ فکر میکنم، ذهنم می رود سمت این که کدام حزب و کدام جناح پیروز انتخابات می شود و  قیمت دلار در آن روز چقدر است ولی یک درصد هم فکر نمی کنم شاید امام زمان علیه السلام تا آن موقع ظهور کرده باشند؟ چرا ظهور در برنامه هایم نیست؟ چرا انقدر ذاتا ناامید هستم یا بهتر بگویم ذاتا بی ایمان؟
۳. کجا پیش دکتر پوست بروم؟ از این جوش های مسخره که مدتی خوب شده بودند و حالا دوباره آمده اند و نمی روند خسته شده ام. دلم درمان یک شبه می خواهد.
۴. این روز ها که حتی از ابر ها هم سریع تر می گذرند، روز های تلخ اند یا شیرین؟ قرار است بعدا بگویم خدا را شکر که تمام شد یا قرار است بگویم حیف که در خوشی بودم و قدر ندانستم و چه زود گذشت؟ کدام بهتر است؟ این که الان خوش باشم یا این که در آینده آن قدر همه چیز خوب باشد که احسن الاحوال هم روز تلخ حساب شود؟
۵. به بهشت می روم یا به جهنم؟ الان کجا ایستاده ام؟ از این نقطه ای که هستم تا بهشت چقدر راه است؟ تا جهنم چقدر فاصله دارم؟ و این ها به کنار، آن روزی که به لقاء الله می پیوندم، لبخند خدا را می بینم یا غضبش را؟ تصور هر کدام لرزه بر اندامم می اندازد. یکی از شوق وصال و دیگری از وحشت نارضایتی محبوب.
۶.کاش روی اعلامیه ام عکس گل نگذارند. شاید دو نفر مرا به چهره بشناسند و بگویند عه این! یا چند نفر دلشان به حال این زنی که همیشه زیر چشمش گود افتاده ولی لبخند می زند بسوزد و برایم فاتحه ای بخوانند.
۷. چرا باور نمی کنم در آستانه سال ۴۰۲ هستیم؟ چرا هنوز همه جا تاریخ را ۱۳۹۷ می نویسم؟ چرا باور نمی کنم که تمام شد و چرا ۹۷ تمام نمی شود؟ عزیز دل من که از دست دادمت! من هیچ وقت ۹۷ را نفرین نمی کنم که تو را از من گرفت، من عاشق ۹۷ ام که آخرین روز های با تو بودن را به من داد. و این ها همه به کنار؛ دلم برای تو تنگ شده است. برایت جدا گانه می نویسم که نه؛ برای تو که شیرین من بودی جداگانه گریه می کنم. بگذریم.
۸. امسال خانه تکانی نکردم. تصمیم دارم هیچ وقت خانه تکانی نکنم و هر وقت خانه ام کثیف بود تمیزش کنم. تصمیم دارم هیچ وقت گیر الکی سر این مورد ندهم. باشد که در این مسیر ثابت قدم باشم.
۹. بی خوابی شبانه آزارم می دهد. علتش خواب صبح تا ظهر است. ترک این عادت موجب سلامتی است ولی انگار با خودم قهرم. نیاز به یک نیروی بیرونی دارم که مرا اصلاح کند. خلاصه این که تنبل و بی اراده ام. خودم می دانم و همین که در جهل مرکب نیستم بهتر از هیچی است و  این که همت ندارم بدتر از همه چی.
۱۰.تمام.