باشگاه نویسندگی؛

تصمیمم را گرفته بودم، حالم خوب نبود [هنوز هم نیست] پس می‌توانم بدون به دوش کشیدنِ بار ِ واژه ی «عذاب وجدان»، یک متن قدیمی از اتاق* را به باشگاه نویسندگی ببرم و یکی از دو بلیط ماهانه‌ام را با طیب خاطر بسوزانم.

اتاق را باز می‌کنم. واژه های آدمی هم مثل تمام متعلقات دیگر اند؛ تو هرگز یادت نمی‌رود که فلان لباست چه رنگی بود، یا چه جنسی داشت؛ یادت نمی‌رود که فلان کتاب را کی و چرا خریدی. همینطور یادت نمی‌رود که فلان واژه ها را کی، در چه حالی، و به چه علتی قطار کردی.

اتاق را باز می‌کنم. متعلقاتم زیر و رو میکنم. کم کم به «قدیمی ترین مطالب» نزدیک می‌شوم و انگار مبلی که رویش نشسسته ام‌، کم کم در حال جاخالی دادن است. خالی می‌شوم. مسئله ظاهرا اهمیتی ندارد، حتی باطنا هم. اما «مسئله» درخور نبودن واژه هام نیست. مسئله «خالی بودن» است. خالی بودن، در حالی که گُمان برده بودی توشه ای داری.

خیال می‌کردم واژه‌هام به قامت باشگاه تازه تاسیسمان می‌رسد. نه که قدبلند باشند، اما خیال است دیگر، خط کش دقیقی ندارد. چشمی اندازه می‌گیرد.

حتی خیال من آن‌قدر چشم هاش قیلی ویلی می‌رود که اگر دیروز می‌پرسیدی که برای باشگاه، کدام متعلق را از گوشه ی اتاق زیر بغل خواهم زد و به باشگاه خواهم برد؟ میگفتمت که «اووم. نمیدانم. باید از بینشان «انتخاب» کنم.» 

خالی شدم.

ترسیدم.

عجیب ترسیدم.

یک وقت توشه ات خالی ست. خیالی نیست. می‌دوی، تلاش میکنی، شب بیداری می‌کشی، چند شیفت کار می‌کنی، نهایتش قرض می‌کنی و ته تهش گدایی. اگر همه‌اش هم نتیجه نداد، اتفاق تازه ای رخ نداده؛ همان ژنده پوشی که بودی می‌مانی. ترس اما برای وقتی ست که گمان کنی توشه ای داری. و همه ی عمر روی آن توشه حساب باز کنی. بگویی اگر وقتی دستم خالی خالی هم باشد، این توشه ی هرچند کوچک هست. بی خبر از آن که توشه خالی ست.

من ترسیدم، از همه ی روزهای مبادای حیاتم و از همه ی توشه های خالیِ پر انگاشته ام. من ترسیدم، از انبار تهی ِ وجودی که در و پیکرش را لای زرورق جهلی مرکب پوشانده باشم.

*اتاق وبلاگ شخصی حقیر است.

 

 

  • ۰۱/۰۶/۱۸
  • باشگاه نویسندگی

نظرات  (۶)

واژه های آدمی هم مثل تمام متعلقات دیگر اند؛ تو هرگز یادت نمی‌رود که فلان لباست چه رنگی بود، یا چه جنسی داشت؛ یادت نمی‌رود که فلان کتاب را کی و چرا خریدی. همینطور یادت نمی‌رود که فلان واژه ها را کی، در چه حالی، و به چه علتی قطار کردی.

  • فاطمه اوصفی
  •  بگویی اگر وقتی دستم خالی خالی هم باشد، این توشه ی هرچند کوچک هست. بی خبر از آن که توشه خالی ست.

    .

    من ترسیدم، از همه ی روزهای مبادای حیاتم و از همه ی توشه های خالیِ پر انگاشته ام.

    .

    خالی بودن، در حالی که گُمان برده بودی توشه ای داری.

    .

    پس می‌توانم بدون به دوش کشیدنِ بار ِ واژه ی «عذاب وجدان»، یک متن قدیمی از اتاق* را به باشگاه نویسندگی ببرم و یکی از دو بلیط ماهانه‌ام را با طیب خاطر بسوزانم.

    اما خیال است دیگر، خط کش دقیقی ندارد. چشمی اندازه می‌گیرد.

  • فاطمه کریمی(امل)
  • یک متن قدیمی از اتاق* را به باشگاه نویسندگی ببرم و یکی از دو بلیط ماهانه‌ام را با طیب خاطر بسوزانم.

    یادت نمی‌رود که فلان واژه ها را کی، در چه حالی، و به چه علتی قطار کردی.

    من ترسیدم، از همه ی روزهای مبادای حیاتم و از همه ی توشه های خالیِ پر انگاشته ام. من ترسیدم، از انبار تهی ِ وجودی که در و پیکرش را لای زرورق جهلی مرکب پوشانده باشم.

  • کادح هستم
  • * واژه های آدمی هم مثل تمام متعلقات دیگر اند...

    * من ترسیدم، از انبار تهی ِ وجودی که در و پیکرش را لای زرورق جهلی مرکب پوشانده باشم.

     

    - اتاق پر از دشت قاصدکه که آدم دلش می‌خواد مدام بهش سر بزنه و به تماشای واژه‌هاش بشینه و عمیق نفس بکشه و برای صاحب اون وبلاگ شخصی قشنگ‌ترین اتفاقات ممکن رو آرزو کنه:)

    پاسخ:
    خوش به سعادت اتاق که چشم های زهره ی ما که قلم خودش نوره، نگاش میکنه

    «مسئله» درخور نبودن واژه هام نیست. مسئله «خالی بودن» است.

    اما خیال است دیگر، خط کش دقیقی ندارد. چشمی اندازه می‌گیرد.

     

    - اتاق شما پر برکت باشه؛ لطفا برامون لینکش رو بذارید♡

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم :) 💚
    هرچند درخور عزیمت نیست اما چشم:)
    otagh.blog.ir

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی