- ۰۲/۰۱/۰۲
- ۱ نظر
نارین نوشته است:
۲۸۷ کلمه - ۲۱ / اسفند / ۱۴۰۱
اولینبار است که میخواهم اینجا بنویسم. یعنی راستش تا الان ترسیده بودم از نوشتن در اینجا. نمیدانستم از چه و از کجا بنویسم؟ داستان ببافم و خیالات یا تکگوییهای پراکندهام را به هم بند بزنم؟ توصیفش را بیشتر کنم یا تشبیهش را؟ از خانهها بنویسم یا از آدمهای خانهها؟ از دلها بنویسم یا از فرسودگیها؟ از چه و از کجا؟
به خودم میگفتم تو همیشه منتظر بودی تا میان آدمهای همدرکت بنشینی و بنویسی و بگویی و بخوانی... اینجا هم همان که میخواستی، پس چه شد؟
آلبر کاموی درونم میگفت: «من هنوز آماده نیستم تا با جملهی اول نوشتههایت، مخاطبت را صید کنم.» به او میگفتم: «نوشتههای من دام نیستند که صیادش من باشم و دیگری، بیچاره از فرار و نجات.»
نادر ابراهیمی درونم میگفت: «واژههایت نم کشیدهاند و میماسند ته گلو. نمیتوانم چیزی بنویسم.» میگفتم: «میدانم.»
شاعر درونم میگفت: «من خوب شعر میشنوم و وزن و قافیهاش را سماعی برایت ردیف میکنم. معنایشان هم خوب به جانم مینشیند، اما برای شاعری، فعلا روی من حساب نکن.»
همهشان پا پس میکشند ولی خودم میخواهم بنویسم... بدون کامو، ابراهیمی و شاعرباشی. نه تنها اولین جملهی نوشتههایم صیاد نیستند که ادامهاش هم... نه توصیف دارد و نه تشبیه، نه استعاره و نه واجآرایی.
برای نوشتن خیال بافتم، دیدم، گوش دادم، تصور کردم، راه رفتم، نوشتم و پاک کردم. نمیدانستم از کجا و از چه و برای چه؟! فقط میخواستم بنویسم. پر کنم صفحات و خطها را اما هیچچیز یارای نوشتن نبود.
گفتم اول باید موضوعی پیدا کنم. نمیشود همینطور الابختکی یک چیزی سر هم کرد و اسمش را گذاشت نوشته، متن خوب، متن ادبی، نوشتنی. اسمش «خالینبودن عریضه» است.
این بار ترسم را گذاشتم کنار که اینجا بنویسم. شاید بعدترها یک خوباش را عرضه کنم.
این بار، ترسبریزاناش بود.
- ۰۲/۰۱/۰۲
اولین ها هم سخت ترن هم شیرین تر. خوبه که از پس ترس بریزانت بر اومدی.
*داستان ببافم و خیالات یا تکگوییهای پراکندهام را به هم بند بزنم؟ توصیفش را بیشتر کنم یا تشبیهش را*
*نه تنها اولین جملهی نوشتههایم صیاد نیستند که ادامهاش هم*
*اسمش «خالینبودن عریضه» است. *