- ۰۲/۰۳/۳۰
- ۳ نظر
ریحانه نوشت:
جنوب:
جنوب، همیشه برای من اثری مبهم از یک دژ که سال ها پیش توسط هنرمندها ساخته
شده باشد است،چون فقط یک هنرمند میتواند همه رنگ ها و موسیقی ها و افکار را اینقدر یک دست کنار هم بنشاند، درست مثل تابلو نقاشی ، البته به گمانم خیلی زیباترو گسترده تر از یک تابلو ؛ که از نگاهش سیر نمی شود انسان، چون تمام عناصر حیات یک موجود زنده ناطق را در خود جای داده و همواره می شود صدای نفس های گرمش را شنید .
جنوب؛ خوزستان ؛ تکراری نا پذیرند ؛ در کوچه هایش که بایستی، چشم بسته می شود تمام نی انبان ها و سرنا ها را شنید، کتاب ، کتاب زندگی روبه رویت باز می شود کتاب هایی به پهنای یک دریا،حتی قصه روح سابیده شده ی آدم هایش را به ماجراهای مختلف را میتوانی بشنوی ، مردان دریا، زنان شیردل را. لب شط ، روی پشت بام ها، بازار را که بگردی سخت می شود آدم ها از یک قوم باشند و یک لهجه داشته باشند انگار مدام گردی زمین میگردد و آدم ها جا پای آدم های دیگر میگذارند ، آنقدر که رنگارنگند مردمانش.
هنوز صدای کشیدن ماشه تفنگداران در بن بست ها و خیابان به وضوح شنیده میشود ،وجب به وجبش خمپاره و انگشت به انگشت ترکش و تیر است هنوز ، بوی غم و ماتم از خانه های خرمشهر می آید ، صدای موشک ها از روی پل دزفول شنیده میشود و…
فیلمنامه ها از نخلستان هاش میشود نوشت و تنها با یک قایق و پارو ساعت ها میتوان روی کارون و اروند و دز سفر کرد و نی زار به نی زار قصه نوشت.
از دور فقط گرما ست و شهر هایی که هیچ شبیه به شهر های مدرنیته نیستند ، اما فقط کافی است چند ساعت در کوچه و خیابان های جنوب قدم برداری تا روح آدم هاش جذبت کنند و شیفته ی بوشهر و اهواز و آبادان و … شوی.
این دژ هنوز هم جوان است، ماتم دارد ، زخم و ترکش هم دارد، اما هنوز شور جوانی دارد که کارونش زنده است و پل هزار ساله اش سرپاست.
ریحانه امین زاده
۱۴۰۲/۲/۳۰
- ۰۲/۰۳/۳۰
دلم میخواد یه بار بیام جنوب