باشگاه نویسندگی؛

۲۸۱ کلمه، نرگس.

 

سلام،

این روزها احساس می‌کنم بیش‌تر از هر وقت دیگری دلتنگت هستم. البته، مطمئن نیستم، نمی‌دانم حالا دلتنگ‌ترم یا لحظه‌ی اول. 

.

یک جمله‌ای را قبل‌ترها شنیده بودم که هیچ وقت به درست بودن یا نبودنش فکر نکرده بودم. این که می‌گفتند خاک سرد است. من تا به آن موقع به هیچ خاکی آنقدر انس نداشتم که بدانم سرد است یا نه. من فقط دو خاک را می‌شناحتم، یکی خاک کربلا بود که هیچ سرد نبود، برعکس، گرما داشت. شبیه قلبی که بتپد، یا خونی که توی رگ‌هات جاری باشد و تو را سمت خودش بکشد. آن یکی هم، خاک شلمچه بود؛ خاکی که هنوز هم دستم بهش نرسیده، اما از همین فاصله هم میدانم شبیه دریاست. ولی نه یک دریای سرد، آخر خاکی که آن دو تا قامت عزیز را توی خودش حل کرده، مثل دریا، با خودش برده، چطور می‌تواند سرد باشد؟

برای همین نمیدانستم خاک واقعا سرد هست؟ تا وقتی که تو رفتی. خوابیدی زیر آن خاک، و من فهمیدم خاک سرد نیست. آن سنگ مرمر سنگین البته سرد بود، ولی خاک زیرش، آن گرما را میفرستاد سمت دستم و صورتم، گرمای حضور تو.

حالا من مطمئنم که خاک سرد نیست. به دست‌هام که نگاه می‌کنم و به روز اول خلقت فکر می‌کنم، بدون اینکه یادم بیاید، لحظه‌ای را تصور می‌کنم که خاک جان گرفت و شد آدم. فکر می‌کنم خاک هر کدام از ما از کجا آمد؟ یا اینکه مثلا شاید خاک دست‌ها را از یک جای متفاوتی برداشته‌اند، که این حس عجیب در دست‌ها جاری‌ست، و دست‌هام انقدر به خاک مشتاقند.

 

باید برای نامه‌هایم پایان مناسبی پیدا کنم؟ هموز بلد نیستم. فقط می‌دانم این یک نامه است برای تو، نامه‌ای نوشته شده با دست‌هایی دلتنگ خاک...

  • ۰۲/۰۳/۳۰
  • باشگاه نویسندگی

نظرات  (۲)

  • زهرا رحیمی
  • نمی‌دانم حالا دلتنگ‌ترم یا لحظه‌ی اول. 

    من تا به آن موقع به هیچ خاکی آنقدر انس نداشتم که بدانم سرد است یا نه. 

    _ولی من هنوز حتی با فکر دست زدن به خاکش یخ می‌کنم. انگار قلبمو می‌ذارن توی فریزر و خون منجمد شده پخش میشه توی رگام. شنیدی میگن داغش سرد نمی‌شه؟ برای من داغیش مثل اون احساسی بود که وقتی دستتو میکنی توی ظرف جا یخی و چند تا یخ میچسبن به دستت و می‌سوزی، از سوختن با اتو بد تره. و بله! داغش سرد نشد و می سوزم هنوز و واقعا نمی‌دونم الان دلتنگ ترم یا لحظه اول!

    * من فقط دو خاک را می‌شناحتم، یکی خاک کربلا بود که هیچ سرد نبود، برعکس، گرما داشت. شبیه قلبی که بتپد، یا خونی که توی رگ‌هات جاری باشد و تو را سمت خودش بکشد. -» چقدر دوس داشتم اینو ...

    * آن سنگ مرمر سنگین البته سرد بود،

    * فکر می‌کنم خاک هر کدام از ما از کجا آمد؟

    * باید برای نامه‌هایم پایان مناسبی پیدا کنم؟

    +نرگس ... نرگس ... چقدر بوسیدنی بود این متن. و چقدر قلبمو مچاله کرد. و نمیدونم برای کدوم عزیز سفرکرده ای بود، اما به نیت مخاطب نامه چند کلمه ای خوندم. باشد که هدیه ی درخوری شده باشه براشون ...

     

    +زهرا، میشه از تو کامنتت بخش های محبوبمو ستاره دار کنم؟:,)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی