- ۰۱/۰۶/۱۸
- ۶ نظر
«من فقط برای تو، ماه میشم»
تا درون من، تو بتونی دمی تنفس کنی:)
اونشب دیدمت که تنهایی غصه میخوردی و از درد به خودت میپیچیدی
بجز ماه کسی تو رو نمیدید
آفتاب روز که بالا اومد، تو با لبخند، همچنان شمشیر میزدی
استقامت تو، قدرت زانوهای هجدههزار جهان رو تولید میکنه...
کمک کردن و قدرت دادن رو تو شروع کردی...
اقیانوسی هستی که هرکس کاسه کاسه، دریا دریا ازت برداشت و چیزی ازت کم نشد...
آسمونی که هرکس هرچی خواست تو پهنه ش سفر کرد و کرانشو ندید
ولی اینکه میتونستی تحملش کنی و ادامه بدی معنیش این نبود که درد نداره برات...
همیشه فقط تویی که بار قلب همه رو به دوش میکشی...
من نمیخواستم از دور فقط درد کشیدنت رو تماشا کنم...
یه فوت خنک به جیگر سوخته و آتیش توی سینه ت میکنم...
خاموشش نمیکنه اما یک ده هزارم ثانیه هم که شده، خنک میشی
من فقط برای تو ماه میشم
تا هیچوقت مجبور نباشی تو سکوتِ تاریکی بمونی...
هرجور شبی هم که بیاد... هرچقدر تاریک هم که باشه...
بهت میتابم و تو رو به همه نشون میدم تا کسی نمونه که تو رو نبینه...
اونوقت همه، یکی یکی، از این هزار هزار جهان یه نسیم خنک رَوونه ی قلبت میکنن و بالاخره آتیش سینه ت خاموش میشه....
دلت دریا، چشمت آسمون و زانوهات فولاده
منم اگه از کنارت رد بشم،
اگه سر راهم خنجر داغ تو سینه ت رو یه دور هم بچرخونم، از زور پاهات چیزی کم نمیشه
و با اینحال من فقط میخوام
اونشبی که داری تنهایی میسوزی،
ته مسیر یکی از ستاره هات به کسی رسیده باشه که با خودت بگی
آه! خیالم از این یکی راحته...
من، قدرت زانوهای تو میشم!
بیا شونه ی حامیِ همدیگه بشیم و از همدیگه مرهم بگیریم....
همه دردهام رو از من گرفتی و حالا لطف کن و کمی از دردهات رو به من بده