باشگاه نویسندگی؛

«من فقط برای تو، ماه میشم»

تا درون من، تو بتونی دمی تنفس کنی:) 

 

اونشب دیدمت که تنهایی غصه میخوردی و از درد به خودت میپیچیدی

بجز ماه کسی تو رو نمیدید

آفتاب روز که بالا اومد، تو با لبخند، همچنان شمشیر میزدی

استقامت تو، قدرت زانوهای هجده‌هزار جهان رو تولید میکنه... 

 

کمک کردن و قدرت دادن رو تو شروع کردی...

اقیانوسی هستی که هرکس کاسه کاسه، دریا دریا ازت برداشت و چیزی ازت کم نشد...

آسمونی که هرکس هرچی خواست تو پهنه ش سفر کرد و کرانشو ندید

 

 

ولی اینکه میتونستی تحملش کنی و ادامه بدی معنیش این نبود که درد نداره برات...

همیشه فقط تویی که بار قلب همه رو به دوش میکشی...

من نمیخواستم از دور فقط درد کشیدنت رو تماشا کنم...

 

یه فوت خنک به جیگر سوخته و آتیش توی سینه ت میکنم...

خاموشش نمیکنه اما یک ده هزارم ثانیه هم که شده، خنک میشی

من فقط برای تو ماه میشم 

تا هیچوقت مجبور نباشی تو سکوتِ تاریکی بمونی... 

هرجور شبی هم که بیاد... هرچقدر تاریک هم که باشه...

بهت میتابم و تو رو به همه نشون میدم تا کسی نمونه که تو رو نبینه...

اونوقت همه، یکی یکی، از این هزار هزار جهان یه نسیم خنک رَوونه ی قلبت میکنن و بالاخره آتیش سینه ت خاموش میشه.... 

 

دلت دریا، چشمت آسمون و زانوهات فولاده

منم اگه از کنارت رد بشم،

اگه سر راهم خنجر داغ تو سینه ت رو یه دور هم بچرخونم، از زور پاهات چیزی کم نمیشه

و با اینحال من فقط میخوام

اونشبی که داری تنهایی میسوزی، 

ته مسیر ‌یکی از ستاره هات به کسی رسیده باشه که با خودت بگی 

آه! خیالم از این یکی راحته... 

 

من، قدرت زانوهای تو میشم! 

 

بیا شونه ی حامیِ همدیگه بشیم و از همدیگه مرهم بگیریم.... 

همه دردهام رو از من گرفتی و حالا لطف کن و کمی از دردهات رو به من بده

بسم الله النور

17 شهریور1401

نرگس یوسفی

448 کلمه

 

"نُت" در تعریف تحت اللفظی اش همان الفبای موسیقی ست؛ کوچک ، دارای صرفا دوبعدِ محبوس بر کاغذ و عنصری ست فاقدِ حیات.

من اما میخواهم در این چند پاره، "اثبات حی بودن نُت" را بکنم!

به اینصورت که دستتان را به من بدهید که یعنی اعتماد میکنید و بعد چشم هایتان را ببندید تا باهم رقصِ عنصرِ حیاتی به نام نُت را در جای جای حیاتمان مزه مزه کنیم...

نُتِ ما بعدِ یک ؛ همان نُتی ست که آرام و با طمانینه و البته زمزمه وار از نرمه گوشمان سُر خورد و تا پیچ آخر حلزونی گوشمان فرو رفت؛ همان نُتی که شد شرطِ مسلمانیمان...

این نُت اغلب در راش های دوربین های فیلمبرداری خانوادگیمان موجود است، همان سکانسِ آرامشِ لنگر انداخته بعد از نواخته شدن جنابِ نُتِ مابعد یک، در چین های نوبافته ی صورت های نوزادیمان، حتی بعضا دستِ کوچکِ ادب به سر و سینه گذاردن هامان...

 

نُت دوم: همان نُت نفوذ کرده در عمق خواب های عمیقی که سفت بهشان میچسبیدیم که درنروند اما شوخی بردار نبود باید بلند میشدی تا گشنه نمانی آن هم در آن روزهای گرم 17 ساعته ی 9 سالگی!

نُت دوم صدای مرحوم موسوی قهار است با آن حالت خاص ادا تک تک "اللهم انی اسئلک" ها با چاشنی چُرت زدن و سوختن دهان از داغی غذا و تنگی وقت...

 

نُت سوم: نُتِ شوق است، نُت شعف، نُت پیچیدن نسیم خنک هفت صبح مصلی لابلای چادر و  وعده خوشمزه های داخل خانه،

نُتِ تامه ی "اللهم اهل الکبریا و العظمه" گفتن های پای بلندگوی دانشگاه تهران مرحوم مرتضایی فر است...

 

همین طور بگیرید و بیایید جلو، از شور خفته در نُت همین یک جمله نوشتاریِ " تو خیمه هنوز من سرلشکرتم..." که عین هربار حتی از رو خواندنش هم مو را به تنم سیخ و ضربان قلبم را با ضربآهنگش تنظیم میکند،

 تا یکسری نُت ها که زمان را صفر، ضربانِ قلب را ممتد و شامه را تیز میکنند، یک چیزی از جنسِ شنیدنِ یک بوی آشنا وسط هُلِ جمعیت در مترو و بعد کوبیده شدن به ته چاه خاطره ای دور...

 

تا برسیم به نُتِ nم : نُتی که برای هر کس روی عددی خاصی می ایستدد و بعد صفر میشود...

نُت ی ست خش دار که از پس بلند کردن و رساندن خودش به گوش، بغض و خوف پشتش را پنهان میکند،

نُتِ

اسمع

افهم

...

میگویند آنجا زیر خاک، آخرین عضوی که عنصر حیاتی خود را از دست میدهد گوش است همین ابزار دریافتِ نُت ها...

/

بعدِ صد سال اگر از سرِ قبرم گذری

من کفن پاره کنم

زندگی از سر گیرم

/

"نُت" در تعریف تحت اللفظی اش همان الفبای موسیقی ست، اما در اصل مقوله ای ست ذو ابعاد، ناشناخته

و

حی...

شهریور ۱۴۰۰_ نجف اشرف: صحن فاطمه الزهرا سلام الله علیها

همه بنی اسرائیل را میشناسیم. به بد قلقی، بی ادبی در برابر پیامبران وکور شدن های ناگهانی در مقابل معجزات. مثلا شما فرض کنید یک روز صبح که بیدار می شوید تا زنگ ساعت شش صبح موبایلتان را خاموش کنید و برای اولین بار در هفته های اخیر سحر خیز و کامروا باشید، همان لحظه ای که با خودتان میگویید:" کاش الان ساعت دو بود و چهار ساعت دیگر میخوابیدم"، دقیقا در همان لحظه متوجه می شوید هوا چندان هم روشن نیست. اینجا چند حالت دارد: یا میگویید :"الله اکبر! همه ساعت های خانه خراب شده اند، کار اسرائیل است." بعد _از جهت التیام روح استکبار ستیز درونتان_ یک مرگ بر اسرائیل می گویید و بعد می خوابید. (توجه داشته باشید که شما نماینده جامعه‌تان هستید و رفتار شما همان مشتی است که نشان دهنده رفتار خروار ها مسئول و وزیر و معاون و... می باشد.).

در حالت دوم_ که خیلی از من و شما و دیگر بنی آدم به دور است_ با خودتان می گویید:" بعید است همه ساعت ها با هم خراب شده باشند!" کفش و کلاه میکنید و میروید توی کوچه و می بینید که "واوو!"(همان" الله اکبر! "خودمان)؛ کوه توچال از زمین کنده شده و بالای سر شما قرار گرفته است و همان طور که عقل سلیمتان حکم می کرد؛ همه ساعت ها با هم از کار نیوفتاده اند. در همین حالت بهت و شگفتی هستید که ناگهان ندایی از درونتان می گوید : "با شما هستم! ایمان بیاورید."

یک قسم سومی هم هست که به آن میگویند: " حالت بنی اسرائیلی" .در این حالت پس پس از اینکه ندای درونتان شما را دعوت به ایمان کرد؛ دعوت را لبیک گفته و سپس به خانه باز می گردید، گوساله طلاییتان را در آغوش گرفته و میخوابید.

الغرض، دیروز پس از این که کار اداری چهار ساعته ام یک ربعه انجام شد و آشتی کردن با همسرم که نفهمیدم کی بخشیدمش و سردردی که با چند ساعت خواب کان لم یکن شد حس کردم ندایی در درونم با تشر و لهجه لری میگوید :" هوی با تونُم! ایمان بیار." و بعد که بدون توجه به ندای درون گوساله ام را( همان گوشی ام را،اتفاقا همان طلایی رنگ هم است) در آغوش گرفتم و خوابیدم به این فکر میکردم که استثناء کردن پسران اسرائیل علیه السلام نسبت به دیگر پسران حضرت ادم علیه السلام از اول هم کار درستی نبود. کورشدن در مقابل معجزات الهی بعضی از عمو و بعضی از پدرمان _قابیل_ به ارث برده ایم.

۱۷:۲۴